شيعه در حجاز

مشخصات كتاب

سرشناسه : مظفر، محمدرضا ، 1904 - 1964م.

Muzaffar, Muhammad Rida

عنوان قراردادي : تاريخ الشيعه . فارسي . برگزيده .

عنوان و نام پديدآور : شيعه در حجاز/نويسنده محمد مظفر ؛ مترجم محمدباقر حجتي .

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1387.

مشخصات ظاهري : 24 ص.

شابك : 2000 ريال :978-964-540-088-8

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس .

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت .

موضوع : شيعه -- تاريخ .

شناسه افزوده : حجتي، محمدباقر، 1311 -

رده بندي كنگره : BP239/م52ت204213 1387

رده بندي ديويي : 297/53

شماره كتابشناسي ملي : 1208256

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص: 7

دعوت به دوستى با على عليه السلام

ترديدى نيست ظهور شيعه- همانگونه كه محمد كردعلى مى گويد- در حجاز؛ يعنى اولين سرزمينى كه تشيع را پذيرفته است آغاز شده است (1) 1؛ چون نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله مردم را به ولاى على و اهل بيت او عليهم السلام تشويق كرده و نخستين كسى است كه اوليا و دوستان آن ها را به «شيعه» نامبردار ساخته است. در زمان او تشيع ظهور نموده و جماعتى از مردم به «شيعه» موسوم شده اند، بنابراين مبدأ و آغاز اين دعوت و اين نامگذارى را بايد در حجاز دانست.

مواردى كه راهبر بزرگ و پيامبر رحمت، مردم را به تمسك به وصىّ خود و به اهل البيت عليهم السلام ارشاد فرموده فراوان و بى شمار است. حديث «ثقلين» كه آن حضرت در چندين مورد آن را به زبان آورد بسنده است، حديثى كه صحاح معروف و جوامع مهمّ حديثى اهل سنت آن را روايت كرده اند.


1- . خطط الشام، ج 5، ص 251.

ص: 8

روز غدير روزى است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد منبرى را برافرازند كه از هودج ها و محمل هاى شتران فراهم آمده بود و خود، همراه با علىّ مرتضى عليه السلام بر فراز آن بالا رفت آن هم در حالى كه دست او را گرفته بود به گونه اى كه همه حاضران- در صحنه غديرخم- على عليه السلام را ببينند، شمار حاضران به صد هزار نفر و يا بيشتر مى رسيد. آن حضرت دست على عليه السلام را به قدرى بلند كرده بود كه زير بغل هر دو را مردم مى ديدند. فرود آوردن مردم در اين جا و دعوت آن ها به حضور در آن و ساختن چنان منبر و بالا رفتن بر آن در حالى كه آفتاب در وسط آسمان قرار داشت و نيمروز را اعلام مى كرد و حرارت خود را در منتهاى درجه بر سر حاضران فرود مى آورد و طولانى ساختن خطبه و بيان مفصل راجع به فضائل على و اهل البيت عليهم السلام، آرى! همه اين جريانات انديشه انسان را به خود مشغول مى سازد و حتى بى خبران را در اين فكر فرو مى برد كه اين همه اهتمام و مبادرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اين خطبه و اين بيان با چنان كيفيت از چه رو بوده است؟ آيا به خاطر آن بوده است؟ تا مردم بدانند على عليه السلام دوست و ياور آن ها است، پيدا است چنين اعلامى خواهان اين همه اهتمام نيست؛ علاوه بر اين مردم كاملًا اين مطلب را مى دانستند كه على ياور و دوست آن ها مى باشد. مطلبى كه براى مردم، معلوم و آشكار است چگونه چنان اهتمام عظيمى را رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اختيار آن قرار داده و اين چنين درباره

ص: 9

آن سرمايه گذارى كرده است؟!

اگر ما نتوانيم از سخنان رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اين روز به مقصود و هدفش پى ببريم، همين اهتمام عظيم، بيان گويايى است كه هدف آن حضرت بالاتر از چنين مسأله ساده و ناچيز، يعنى مهم تر از مسأله اعلام دوستى و ياورى و امثال آن ها بوده است. خداوند در قرآن مى فرمايد:

«النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ...».(1)2

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از خود مؤمنان نسبت به خودشان سزاوارتر و برخوردار از ولايت و اختيارى فزونتر است.»

بايد گفت: در واقع مسأله ولايت، منزلت والايى است كه خداوند بزرگ، پيامبر گرامى خود را از رهگذر آن مورد تكريم قرار داده است. اعطاى چنين كرامتى به آن حضرت در جهت مصالح خود مردم صورت گرفته است؛ زيرا مردم همانند نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله نمى توانند به طرق جلب مصالح و منافع و دفع مضارّ و مفاسد، رهنمون شوند؛ چون آن حضرت به هيچ كارى جز با استفاضه از وحى و الهام الهى روى نمى آورد؛ تشخيص الهى نسبت به مصالح و مفاسد و منافع و مضارّ مردم كجا و تشخيص خود مردم نسبت به آن ها كجا؟ قطعاً اين دو تشخيص را نمى توان با هم به مقايسه گرفت. اگر در ميان مردم كسى كه واجد چنين كرامتى است


1- . احزاب: 6

ص: 10

وجود نداشته باشد تا آنان را به راه راست و مصالحشان رهنمون گردد و آن ها را از سقوط و انحطاط و خسران باز دارد مردم به رشد و هدايتى كه مطابق اراده خدا باشد دست نمى يافتند؛ وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين روز براى ايراد سخن از جاى برخاست و فرمود:

«ألَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟»؛

«آيا من نسبت به مؤمنين از خود آن ها «اولى» نمى باشم؟»(1)3 و خواست با اين بيان، آيه اى را به ياد مردم آورد كه اولويت آن حضرت را نسبت به جان و مال مسلمين (يعنى ولايت را) خاطر نشان مى ساخت، مردم در پاسخ او عرض كردند: «اللهم بلى»: (بار خدايا! تو گواه باش كه ما مى گوييم: آرى).

وقتى رسول اكرم صلى الله عليه و آله براى چنين اولويتى از مردم اعتراف و اقرار گرفت فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَليّ مَوْلاهُ»؛

«آن كه من مولاى او هستم اكنون اين على مولاى (و اولى بر خود) اوست.»


1- . در اين باره، ر. ك: مسند احمد، ج 4، ص 281، 368، 372 و ج 1، ص 55؛ سنن نسايى، ص 22؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 109، 110 و 533؛ كنزالعمال، ج 1، ص 48 و ج 6، ص 153، 154 و 390 و بسيارى از جوامع حديثى اهل سنت.

ص: 11

اين سخن حضرت نصّ صريح و آشكارى است بر اين كه چنين اولويتى كه خدا آن را براى او، بر مردم ضرورى و لازم اعلام كرده است هم اكنون اين اولويت از آن اميرالمؤمنين على عليه السلام مى باشد. آيا با وجود تفاوت ميان اين حقيقت بزرگ و حمل لفظ و واژه «مولى» بر دوست و ياور، مى توان سخن رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از آنچه صريح در آن است بيگانه ارائه كرده و گفتارش را از مقتضاى حال- يعنى از آنچه چنين اهتمام عظيمى آن را درخواست مى كرد- به دور انگاشت؛ چگونه اين اهتمام عظيم و بى نظير با توجه به اين هدف ساده و ناچيز- كه ممكن بود با كم ترين بيان و ناچيزترين قيام و اهتمام آن را برگزار كرد- قابل توجيه مى باشد؟!

بنابراين اعلام به چنان اولويت در خور اينگونه اهتمام خواهد بود، به خصوص كه نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله نزديك شدن وفات و به پايان رسيدن عمرش را نيز در اين جريان گزارش فرمود و بايد چنين موقعيّتى را با تعيين جانشين و قائم مقام متناسب دانست. و اعلام اين اولويت در جهت مصالح خود مردم بوده است، اين اولويت فوق امامتى است كه مردم آنرا درك مى كردند. و اين اعلام در برابر چشم و گوش مردم حجاز صورت پذيرفت؛ بنابراين سزا بود كه اهل حجاز- پس از رويداد عظيم- همه از شيعيان علىّ مرتضى عليه السلام و دوستانش مى شدند؛ اما از چنين روز عظيم

ص: 12

ايامى چند نگذشت كه به كلى فراموش شد، گويا همين چندى پيش روى نداده بود و صد هزار نفر شاهد آن نبوده اند، و چنان بيان و خطابه اى- كه هم اكنون طنين آن در گوشها مانده است- ايراد نشد و چنان بيعت و پيمانى منعقد نگرديد و آن تهنيت هاى مردم وجود نداشت.

جريانات مربوط به اين روز و روزهاى پيش و پس از آن- كه نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله فضيلت و مقام الهى اميرالمؤمنين و منزلت والاى اهل بيت عليهم السلام را اظهار فرمود- در حجاز و در برابر مردم آن، و در مرئى و منظر مهاجرين و انصار و دَم گوش آن ها اتفاق افتاد. همواره آياتى را- كه مقام والاى على و مقام ارجمند اهل بيت عليهم السلام را مى شناساند- در بام و شام تلاوت مى كردند؛ پس مردم حجاز در خور به نظر مى رسيدند كه همگى شيعه على و اهل بيت عليهم السلام باشند؛ لكن بعد از رسول اكرم صلى الله عليه و آله- جز عده قليلى كه به علت قلت نفرات نمى توانستند به مبارزه برخيزند- همگى در مقام دشمنى و درگيرى با على و اهل بيت عليهم السلام برآمدند. رشد و پيشرفت اين عده قليل جز پس از مرور زمان صورت نگرفت، و جز پس از گذر سال هايى متمادى قدرت و نيرو كسب نكرد؛ به همين جهت مى بينيم پس از قتل عثمان مردم در دعوت ديگران به بيعت با آن حضرت- مبنى بر خلافت او- هجوم آوردند؛ و واقعاً مردم به همان كيفيت براى بيعت با آن حضرت به سوى او شتافتند كه در مقام

ص: 13

توصيف آنان فرمود:

«فَمآ راعَني إلّاوالنّاسُ كعُرف الضَّبُعِ الىّ يَنْثالُونَ علىَّ مِنْ كُلِّ جانِبٍ، حَتَّى لَقَدْ وُطِى ءَ الحَسَنانِ و شُقَّ عِطفَاىَ مُجْتَمِعينَ حولِى كرَبِيضَةِ الغَنَمِ»(1)

(پس از كشته شدن خليفه سوم) چيزى مرا نيازرد جز اين كه مردم- همانند موى انبوه گردن كفتار(2)5 به سوى من آمدند، و از هر طرف مرا در ميان گرفتند تا آنجا كه از فشار جمعيت نزديك بود حسن و حسين عليهما السلام از پاى درآيند، و دو سوى جامه من پاره شد؛ چنان مرا احاطه كردند كه گويى شخصى در آغل گوسفند، گرفتار شده است.»

اما اميرالمؤمنين على عليه السلام- على رغم اصرار و پافشارى آنان در بيعت با او- از تن در دادن به درخواست آن ها امتناع مى ورزيد؛ زيرا مى دانست اگر خلافت را قبول كند بايد از فتنه ها و آشوب هايى در آينده نزديك با آغوش باز استقبال نمايد؛ چون تدابير و حيله هايى كه در برابر او اتخاذ شد اقتضا مى كرد كه كار به او واگذار نگردد و اگر هم واگذار شود بايد با فتنه ها هم آغوش باشد؛ زيرا كانديدا شدن و عرضه كردن گروهى خويشتن را براى خلافت


1- . نهج البلاغه، خطبه شقشقيه.
2- . مثال زدن به حيوانى مانند كفتار، در اين جا به لحاظ پرپشت بودن موى گردن اين حيوان است.

ص: 14

موجب شد گردن هايى به سوى تخت خلافت كشيده شود تا بر آن تكيه زنند، على عليه السلام نيز كارش قصاص قبل از جنايت نيست و براى ارضاى مطامع اينگونه آزمندان، هزارها درهم و دينار در اختيار آن ها قرار نمى دهد؛ مانند چنين خشونتى در رابطه با خدا فتنه ها را از ميان نمى برد و اصلًا به مصلحت مردم نيست، مردمى كه دائماً در ميان خوف و رجا و بيم و اميد به سر مى برند؛ بنابراين اگر اميرالمؤمنين على عليه السلام مردم را در رابطه با درخواست آن ها طرد مى كرد موجب فزونى اصرار و پافشارى آنان مى گشت تا بيشتر تأكيد كنند كه آن حضرت خلافت را بپذيرد؛ لذا ناگزير شد براى رعايت و احترام به اشتياق دينى مردم و گروهى كه دوستدار او بوده اند به درخواست آن ها پاسخ مثبت دهد.

اميرالمؤمنين على عليه السلام در نامه اى كه به طلحه و زبير نوشت حال مردم را در چنين روزى مجسم مى كند كه آن ها از او خواستند تا با وى بيعت كنند و آن حضرت امتناع ورزيد. على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

«انّى لَمْ اردِ النّاسِ حَتّى ارادُونى، وَلَمْ أُبايِعهُم حتى بايَعُونى»(1)

«من نمى خواستم با مردم بيعت كنم تا آنگاه كه آنان چنين خواستند. من از آن ها بيعت نگرفتم؛ بلكه آنان دست بيعت به سوى من دراز كردند.»


1- . نهج البلاغه، نامه ها، ش 54.

ص: 15

شواهد و مؤيّدات اين مطلب- كه مردم اصرار مى ورزيدند و آن حضرت امتناع مى كرد- فراوان است؛ وقتى اميرالمؤمنين، متولّى امر خلافت شد با همان حقايقى روبه رو گشت كه قبلًا پيش بينى فرموده بود.

اولين امرى كه آن حضرت بعد از قبول خلافت با آن مواجه شد پيمان شكنى و گسستن بيعت از سوى طلحه و زبير و پيوستن آن ها به عايشه در بصره بود؛ لذا على عليه السلام با ياران و شيعيان خود براى دفع اين خطر- قبل از آن كه بالا گيرد- از مدينه به سوى بصره روى نهاد؛ زيرا رجال سياست و حكومت به حوادث داخلى بيش از جريانات خارجى و برون مرزى اهتمام نشان مى دهند. وقتى اميرالمؤمنين- پس از قلع و قمع فتنه طلحه و زبير و عايشه- كوفه را به عنوان محلّ اقامت خود برگزيد، شيعيانى كه همراه آن حضرت از حجاز آمده بودند با او در كوفه ماندند. بنابراين در حجاز از دوستان و شيعيان او جز عده كمى باقى نماندند. و آنگاه كه خلافت به دست معاويه افتاد اين شيعيان- به استثناى نفرات معدودى- به حجاز باز نگشتند و شيعيان حجازى در كوفه ماندگار شدند و كوفه به صورت پايتخت تشيع در آمد؛ چنان كه به عنوان مركز خلافت على عليه السلام اتخاذ شده بود.

از آن زمانى كه شيعه در حجاز- به خاطر اين كه در اقليت قرار گرفته بود- دچار ضعف گرديد روح تشيع براى بار دوم نيرو و قدرتى به دست نياورد؛ در حالى كه در

ص: 16

سرزمين هاى ديگر برخوردار از رشد و پيشرفت گشته بود؛ اما در حجاز- على رغم عوامل قوى و نيرومندى كه انسان از رهگذر آن ها به رواج و انتشار تشيع در اين سرزمين اميدوار مى شد- هيچ پيشرفتى براى تشيع در اين منطقه به چشم نمى خورد. عوامل قوى و نيرومندى كه در رواج و انتشار تشيع در حجاز اثر گذاشتند بدين شرح بوده است:

- حجاز نخستين خاك و سرزمينى بود كه درخت تشيع در آن غرس شد، و اين خاك و سرزمين چنين درختى را در خود پذيرفت و اين درخت به رشد و رويش روى نهاد و به بر و ميوه بارور گرديد.

- حجاز همان جايى بود كه مردم آن، اميرالمؤمنين على عليه السلام را وا داشتند تا بيعت آن ها را پذيرا گردد.

- حجاز مركز فرود وحى در جهت ارائه و بيان فضيلت اهل بيت عليهم السلام و كانونى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فضائل وصى و خاندان خود را بر روى منبر اعلام و تبليغ مى فرمود.

- حجاز موطن همه امامانى بود كه از اولاد اميرالمؤمنين على عليه السلام بودند، و اين امامان تا امام هادى عليه السلام همگى در آن به سر مى بردند، و در تمام بلاد اسلام شيعيان به سوى اين ائمه به قصد حجاز بار سفر مى بستند.

شيعه در حجازِ معاصر

شمار شيعيان در ميان قبائل از شمار شيعيان شهرنشين حجاز فزون تر مى باشد و مى توان قبائل بنوجهم، بنو على و

ص: 17

بسيارى از افراد قبيله بنى عوف را از قبائل شيعى برشمرد؛ اما در شهرها، در مدينه منوّره عده زيادى شيعه زندگى مى كنند؛ مانند شيعه «نخاوله». و در روستاهاى مدينه منوّره نيز شمار فراوانى از شيعه سكنى دارند؛ مانند شيعه «العوالى».

غير از اين گروه ها، عده قليل ديگرى از شيعيان در مدينه به سر مى برند؛ چنان كه در مكه مكرمه تعداد اندكى از شيعيان زندگى مى كنند.

حادثه و رويدادى ميان شيعه و حكومت عثمانى ها در مدينه اتفاق افتاد كه معروف است و مردم نيز شاهد و ناظر آن بوده اند. اين حادثه چنان بود:

در «العوالى»- كه مردم آن از «حرب بنى على» مى باشند- عده زيادى از شيعه مقيم هستند. ترك هاى عثمانى آن ها را متّهم ساختند كه مجرمين و راهزنان را پناه مى دهند؛ لذا در صدد برآمدند كه بارو و حصار و دروازه اى براى «العوالى» بنا كنند؛ اما مردم در برابر اين تصميم مقاومت كردند؛ چون معتقد بودند اين كار حيله و نيرنگى است براى از ميان بردن آن ها؛ لذا حكومت تركيه دستور داد لشگريانى زياد و نيرومند بر سر آن ها بريزند. در اين گيرودار قبايل حرب به يارى قبيله بنى على تاختند؛ چون اين قبيله از خود آن ها بودند. وقتى لشكريان عثمانى به سوى بنى على تاختند اين قبيله آن چنان شجاعت و استقامتى از خود نشان داد كه ترك هاى عثمانى ناگزير

ص: 18

شكست خورده و به مدينه منوّره بازگشتند؛ اما جمعيت و گروه «حرب» پيرامون اين سپاه را احاطه كرده و مدت دو ماه آن ها را در محاصره خود نگاه داشتند. به همين جهت اين حادثه را «واقعة الشهرين» مى نامند.

در اين حادثه تعداد زيادى از سپاهيان عثمانى كشته شدند؛ لكن به مردم «العوالى» كمترين خسارت و آسيبى نرسيد؛ لذا مى گويند: «طىّ اين حادثه در «العوالى» فقط يك سگ و يك بز كشته شد». آغاز اين واقعه، سوم شوال 1329 ه. ق بوده است و يكى از شعرا، اين حادثه و پيروزى شيعه و شكست ترك هاى عثمانى را در ابياتى به نظم در آورده است. با اين پيروزى مقام شيعيان مستضعف- كه مقيم خود مدينه بوده اند- از نظر مردم رفيع و والا گشت.

آنگاه كه حكومت حجاز- بعد از عثمانى ها- به ملك حسين بن على رسيد توجه و عنايت خود را به شيعيان معطوف ساخته و آنان را مشمول مراحم خويش قرار داد به ويژه شيعه «حرب» حجاز؛ زيرا ملك حسين بازوى قوى و شمشير براق و بُرّان اين طائفه به شمار مى رفت؛ لكن هنوز مدت كوتاهى بر اين حال و منوال نگذشت كه لشكريان ابن سعود به حرمين شريفين حمله كردند و حكومت شريف حسين را در حجاز از ميان برده و منقرض ساختند.

سعودى ها براى دسترسى به حكومت حجاز به جناياتى دست زدند، خون عده زيادى را بر زمين ريختند، شمار فراوانى از مردم را بى خانمان كردند و به فجايع و كارهاى

ص: 19

هولناكى دست يازيدند. آن عاملى كه اين قدرت را در سعودى ها ايجاد كرد و اين شجاعت و شهامت را در آن ها بارور ساخت و آنان را بر آن داشت كه از جنگ فرار نكنند، و سرانجام موفق شوند بر حجاز و غير آن استيلا يابند آن بود كه فرمانده آن ها كه اين حمله و جنگ و هجوم وحشيانه را رهبرى مى كرد يعنى پادشاه آن ها ابن سعود و اسلاف آن ها و تنى چند از افرادى كه هم مسلك با آن ها بودند و خود را عالم و دانشمند وانمود مى ساختند حكم و فتوايى صادر كردند كه همه فِرَق اسلامى كه اهل قبله هستند- جز خود آن ها- كافرند و جان و مال آن ها مباح مى باشد. و از چنين عقيده سخيف و افراطآميز براى تسلط بر حجاز و حكومت بهره بردارى نمودند، و با ايجاد اعتقادى بى اساس كه در اين نفوس ضعيف و بينوا و بى اراده راه دادند به اهداف شوم خود دست يافتند. سعودى ها با اين اعمال وحشيانه و كوبنده و طبع خشن و قساوت گرى، و در سنگر اين اعتقاد باطل و مردود، تمام گروه هاى اهل حجاز را در برابر خود رام و تسليم نمودند و جنگى را رهبرى كردند كه در برابر هيچ قدرتى سر تسليم فرود نمى آورد و در مقابل هيچ حكومتى گردن نمى نهاد. بنابراين پس از چنين اعمال قساوت آميز نه از شيعه و نه از فرقه هاى ديگر هيچ حس و حركتى به چشم نمى خورد و هيچ صدايى از مردم حجاز بر نمى خاست. و اگر هم بعضى در برابر اين ظلم قيام مى كردند اين وحشى هاى درنده خو- كه چنان جنگ هاى

ص: 20

مهلك آنان را اشباع نكرد و عطش آن ها را سيلاب خون بى گناهان فرو ننشاند- به سرعت آن را سركوب مى ساختند.

كاش! سعودى ها به اين اعمال وحشيانه بسنده مى كردند و متعرض گنبد و بارگاه ائمه بقيع و اهل بيت عليهم السلام نمى شدند، اينان با همين كلنگ هايى كه اين بناها را ويران ساختند كاخ هاى ايمان را نيز به ويرانى كشيدند. آرى! اين گنبد و بارگاه ها را فرو ريختند و با خاك يكسان ساختند.(1)7

متولّيان سرزمين حجاز!

اگر احترام اهل بيت عليهم السلام و بزرگان آن ها نزد سعودى ها اين است كه مرقد آن ها را با چنين وضع دلخراشى به ويرانى بكشند پيدا است كه با شيعيان و دوستان آن ها چه


1- . ابن سعود، در سال 1344 ه. ق به مكه مكرمه وارد شد، در هشتم شوال همين سال گنبد و بارگاه ها را ويران كرد و ضريح هاى مطهر را با خاك يكسان ساخت. شيعه چنين روزى را به عنوان روز حزن و اندوه مقرر كرد و براى اين حادثه ناگوار هر ساله در چنين روزى مجالس يادبودى بر پا مى شود. و من نيز با الهام از قريحه خود در اين حادثه دردناك شعرى انشا كردم و در سال دوم تخريب اين مراقد شريفه قصيده اى گفتم كه مطلع آن اين است: لِمن أبقيت و كاف الدّموع اما تبكيك فاجعة البقيع براى چه كسى اشك ريزان ماندى؟آيا فاجعه بقيع تو را نمى گرياند؟!

ص: 21

رفتارى را در پيش مى گيرند. ما فقط نسبت به حال شيعه و مسلمين در حجاز، عزادار و ماتم زده نيستيم؛ بلكه به حال شيعه و مسلمين در بلاد و سرزمين هاى ديگرى كه سلطه سعودى ها در آن ها نفوذ يافته، از قبيل: قطيف، قطر و احساى ماتم زده و ... مى باشيم. سعودى ها اموال بسيارى از شيعيان و مسلمانان را از دست آن ها ربودند، و بر جان ها و اعتقاداتشان تسلط يافتند، آن ها را مجبور ساختند مطابق شعائر آن ها تظاهر نمايند، در نماز جمعه و جماعت آن ها، حضور به هم رسانند و هيچگونه آزادى براى مذهب باقى نگذاشتند و به آن ها اجازه ندادند كه مرقد نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اهل بيت عليهم السلام را زيارت كنند، و كارهايى- جز اين- كه سعودى ها درباره مردم حجاز روا داشتند؛ البته در اين اواخر سختگيرى سعودى ها كمتر شد و فشار و تضييقات آن ها رو به كاهش گذاشت. سعودى هاى وهّابى، حجاج را مجبور ساختند كه خود را با شعائرشان هماهنگ سازند، به دنبال امام جماعت آن ها نماز را برگزار نمايند، از بوسيدن مقام ابراهيم عليه السلام و لمس و دست كشيدن هر مرقد و محلّ مقدسى- جز حجرالأسود- ممانعت به عمل مى آورند. و اگر زائران مرقد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و مراقد ائمه طاهرين عليهم السلام به آن ها نزديك شوند و يا بر آن ها بوسه زنند آنان را با ضرب كتك و اجبار از اين مراقد مى رانند. آرى! مى گويند: در سال گذشته؛ يعنى سال 1351 ه. ق فشار وهابى ها نسبت به

ص: 22

حجاج و شرارت آن ها كمتر شد.(1)8 اميدواريم سياست ابن سعود با اعاده و بازسازى بنا و قبور ائمه بقيع عليهم السلام و گستردن مجال براى زيارت مسلمين و شيعه، و اعطاى آزادى مذهبى با آن ها همگام گردد؛ چرا كه اگر اين راه و


1- . لكن من كه در سال 1365 ه. ق براى حج در حجاز بودم شرارت سعودى ها را بدتر از آن ديدم كه شنيده بودم. زوار شيعه وقتى قدمشان را در حجاز مى گذاشتند نسبت به دين و آيين و خون و جانشان احساس امنيت نمى كردند؛ زيرا نمى توانستند فريضه واجب يا مستحبى را بر خلاف آراى آن ها انجام دهند. فقط كافى بود يك مرد نادان و يا معاندى شهادت دهد فلانى شيعه است و قصد مخالفت با شريعت را دارد تا خونش ريخته شود، بيش از دو سال نيست كه از قتل آن شيعه ايرانى يعنى ابوطالب يزدى ميگذرد، اين مرد را ستمكارانه و بدون گناه كشتند، و افراد ديگرى را به قتل رساندند كه ما آن ها را نمى شناسيم و يا از آن ها اطلاعى نداريم. من مشاهدات و اطلاعات خود را در حج، يادداشت كردم و اين يادداشت ها محفوظ است. از مصرى ها راجع به شيعه نسبت هاى ناروا و دشنام هايى شنيدم كه از رفتار سعودى ها از لحاظ فضيح بودن كمتر نيست؛ لكن راجع به اين تجاوزات به سوى چه كسى مى توانيم شكايت ببريم و ناله، گريه و فرياد خود را براى چه كسى سر دهيم كه داد ما را بستاند و به فرياد ما برسد؟

ص: 23

رسم را در پيش گيرد بلاد و مملكت او رو به پيشرفت فزون ترى گذارده و عزت و اقتدارش بيشتر مى گردد و براى او و مملكتش سودمندتر بوده و موجب مى شود حجاج بيشترى به اين سرزمين روى آورده و در آمد اهل مملكتش داراى وضع مطلوب ترى گردد. بارى، اين اولين بار نيست كه آل سعود با حرمين شريفين و مردم آن درگير شدند و بر حجاز مسلط گشتند، اينان پيش از اين نيز با مردم حجاز در افتاده و بر آن استيلا يافته بودند.

در ابتداى ظهور وهابيت در نجد و پيشرفت و نفوذ اين مذهب، سعودى ها حجاز را مورد تاخت و تاز خود قرار داده، و شرفا را از آن بيرون راندند؛ لكن حكومت عثمانى محمد على پاشا، والى مصر در آن روزگار و نيز سر سلسله ملوك كنونى اين ديار را تحريك نمود و او نيز سپاهى انبوه به فرماندهى فرزندش طوسون پاشا، مجهز كرد و او را به قصد حجاز گسيل داشت تا وهابى ها را تسليم كرده و حرمين را از دست آن ها آزاد سازد، و اين امر در سال 1226 روى داد.

فرمانرواى وهابى ها در اين وقت «سعود ثانى» بود، اما طوسون شكست خورد و نتوانست در برابر لشگر وهابى ها مقاومت كند؛ لذا محمد على پاشا ناگزير شد خود به سوى حجاز رود، از حُسن تصادف، سعود ثانى يعنى نيرومندترين امراى اين طائفه مُرد. پس از او عبداللَّه جانشين وى شد كه از نظر حكومت ضعيف بود. محمد على پاشا سعودى ها را شكست داد و آن ها پى در پى شكست مى خوردند؛ وقتى محمد على كاملًا بر سعودى ها پيروز شد به مصر بازگشت. فرزند او «طوسون» صلحى با وهابى ها منعقد ساخت و خود در اسكندريه از دنيا رفت،

ص: 24

وهابى ها پس از مرگ او سر به تمرّد برداشتند، محمد على پاشاه فرزند ديگرش ابراهيم پاشا را در سال 1231 ه. ق به سوى آن ها گسيل داشت و ابراهيم، «درعيه» مركز شهرهاى نجد را محاصره كرد و آنرا با جنگ به تصرف خود در آورده و آن را با آتش كشيدن، ويران ساخت و امير و فرمانرواى وهابى ها تسليم شد و با خوارى و ذلت و فروتنى به سال 1232 ه. ق نزد او آمد و بدين طريق شوكت اين طائفه از ميان رفت و به ترويج مذهب آن ها در آن روز خاتمه داده شد.(1)9 آرى، شوكت وهابى ها فقط در نجد باقى ماند، و وقتى آل رشيد بر آل سعود در نجد پيروز شدند و حكومت در اختيار آن ها قرار گرفت رفتارشان بهتر از سعودى ها بود؛ لكن حكومت بر نجد- قبل از جنگ بزرگ و بعد از آن كه عبدالعزيز بن سعود بر رياض تسلط يافت- به سعودى ها بازگشت وبه نام «اخوان» به نشر و دعوت مذهب وهابيّت همت گماردند، و از رهگذر همين دعوت و بذل و بخشش اموال بود كه اعراب نجد به عبدالعزيز جذب شدند و در نتيجه بر نجد و حجاز و احساء و قطيف و قطر دست يافت. به اضافه اعمال ناروا و رفتار وحشيانه و كارهاى قطيع ديگرى كه از سعودى ها تاكنون سر زد، اعمالى كه مردم دنيا از آن ها بى اطلاع نيستند و تاريخ نيز آن ها را ثبت و ضبط كرده است.

(2)10


1- صفوة تاريخ مصر و الدول العربية، ج 2، ص 97- 100.
2- محمد حسين مظفر، شيعه در حجاز، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1386.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109